Sunday, March 13, 2011

نسخه جدید : یه عالمه فیلم قبل امتحان

سلام من تارا هستم معتاد به دیدن انواع فیلم و سریال

فلسفه دیدن فیلم واسه من از اونجایی شروع شد که با دیدنش تونستم 2 ساعت توی دنیای دیگه زندگی کنم
بعد شد آدم هایی که می تونستم دوستشون داشته باشم ازشون متنفر باشم بدون اینکه با هزار تا طرفدار دیگشون مشکلی داشته باشم.
بعد شد زندگی باهاشون روز و شب

دنبال کردن غم ها و شادی هاشون وقتی بعضی از اون غم و شادی ها رو هیچ وقت تو زندگی یکنواختت نمی تونی لمس کنی.

اگه بخوام لیست کنم باید به تعداد فیلم هایی که دیدم اینجا دلیل بیارم که رقم کمی هم نیست

بنابراین یکی از آخری هاشو می گم که دور شدن از استرس قبل امتحان هست تو این مملکت غریب که همین جوریشم هزار و یک جور استرس تو مخت وول می زنه 2 ماه یک بارم 2-3 تا امتحان ازت می گیرن

واسه همین بدجوری افتادم رو لیست فیلم های مشهور سالهای این دهه اخیر و کاهش استرس به بیان دیگر


دلم واسه نوشتن تنگ شده بود

دلم واسه نوشتن تنگ شده بود

وقتی می نویسی انگار داری با درگیری هات به یه توافق کوچولو می رسی

وقتی می نویسی انگار بعد مدت ها که انجام یه کارو به عقب انداختی حالا تمومش کردی و مثل بچه ها ته دلت قند آب می کنی ولی هیچ کس نمی بینتت یا اگر هم ببینه از لبخند کوچیکت که داری به صفحه نمایش نگاه می کنی سر در نمی یاره

پس به قول یکی از دوستام شاد زی و هر وقت کارای دیگرت گره خورده بیا یه چند خط اینجا با جوهر نامرئی تو این شبکه غول آسا ثبت کن

رو یه صفحه از عالم ...

تقدیم به خاله عزیزم

مرگ خاطره بد فراموش شدن رو به همراه داره
الان 7 ماه از اومدن من به سوئد می گذره و از روزی که اومدم اینجا می دونستم که سردی خداحافظی آخر داغشو به دلم می ذاره ولی فکرشم نمی کردم با خاله عزیزم آخرین وداعو کردم
دلم برات خیلی تنگ شده و اصلن فکر نمی کردم اینقدر با هم خاطره داشتیم و من تو ذهنم دفن شون کرده بودم و الان داره از زیر خاکستر فراموشی داره زبانه می کشه

دوستم دارم تا لحظه ای که زنده ام و دلم نمی خواد دیگه این حس رو هیچ وقت تجربه کنم.

دوری و شنیدن خبر بد

برگشتن و دیدن جای خالیت

اگه بودم فرقی نمی کرد خط سرنوشت یه میلیمتر هم جابجا نمی شه ولی این حفره ای که تو دلم هست دیگه با هیچ چیزی پر نمی شه.

کاش برای رویای دوباره دیدنت مرثیه ای نمی خوندم

کاش اون خط یه ذره جابجا می شد واسه من یا واسه تو که دوباره پیش هم برمیگشتیم

Friday, April 13, 2007

سرزمین شمالی


همه چیزی که او می خواست راهی برای کسب معاش بود در عوض او تاریخ را ساخت

داستان فیلم داستان واقعی دادخواهی زنی است که برای گرداندن زندگی خود و دو فرزندش مجبور به تحمل آزار بدنی و اخلاقی همکارانش در معدنی در مینیسوتای آمریکا است
داستان پایداری و استقامت در برابر بی عدالتی و سو استفاده مردمان از تحمل و دم برنیاوردن کسانی که برای حفظ شرایط فعلی حاضر به پذیرفتن هر گونه شرایطی هستند و ناخواسته با کسی که به حمایت آنان برخواسته نیز مخالفت می کنند و عرصه را بر او تنگ می کنند
داستان لویس جنسن که قانون آزار جنسی در ایالات متحده را تحت الشعاع قرار داد و با توجه به کلمات پایانی فیلم این آرزویی است که برای تمامی زنان که تنها به دنبال کسب معاش خود و خانوادشان هستند می کند.
امنیت شغلی و اجتماعی و اخلاقی
به امید تحقق این آرزو در سراسر جهان
مشخصات فیلم:
کارگردان : Niki Caro
جوایز : نامزد 2 جایزه اسکار و ...

Thursday, April 12, 2007

دوباره سلام

معلوم نیست چند تا صدا تو کله آدم ها هست که موقع تنهایی با هم حرف میزنند و سر و کله میزنند
ولی مطمئنا این دفعه با هم به این نتیجه رسیدن که من باز هم بنویسم و من هم این کار رو می کنم

Saturday, December 09, 2006

ماهي سياه كوچولو

ماهي سياه كوچولو گفت : من ديگر از اين حرفها خسته شده ام، مي خواهم راه بيفتم و بروم ببينم جاهاي ديگر چه خبرهايي هست. ممكن است فكر كني كه يك كسي اين حرفها را به ماهي كوچولو ياد داده، اما بدان كه من، خودم خيلي وقت ست كه در اين فكرم. البته خيلي چيزها از اين و آن ياد گرفته ام. مثلا اين را فهميده ام كه بيشتر ماهي ها موقع پيري شكايت مي كنند كه زندگيشان را بيخودي تلف كرده اند. دايم ناله و نفرين مي كنندو از همه چيز شكايت دارند. من مي خواهم بدانم كه ، راستي راستي، زندگي يعني اينكه تو يك تكه جا، هي بروي و برگردي تا پير بشوي و ديگر هيچ. يا اينكه طور ديگري هم توي دنيا مي شود زندگي كرد؟...

Wednesday, December 06, 2006

تنها چیز حقیقی انسان عشق است


عشق است که به تخت می نشاند و بر صلیب می کشاند و هم او که سرچشمه رویش است، هرس می کند
هر آن که شور عشق او را در بر گیرد خود سراینده ای می شود
عشق به عهد می ماند، عشق هدیه ای است که یک بار ارزانی می شودو تا ابد در خاطر می ماند.به باد نسیان نسپاریدش
عشق مانند ویلن است که گاه گاه آهنگش متوقف می شود اما تارهایش همیشه در جای خود محکمند
عشق در عمل در قیاس به عشق در رویا چیزی خشن و سهمگین است
دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد آدمی را همواره در پی گمشده اش ملتهبانه به هر سو می کشاند
عشق باعث می شود که شخص طبیعت ملکوتی و حقیقی شخص دیگر را ببیند، هم چنین هاله مقدس و خدایی را
عشق تو بسم بود که این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود
معنای عشق نیز در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن

و عشق ، تنها عشق
تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن

Monday, November 27, 2006

با پابلو

گناهکار
اعلام میکنم که گناهکار م
چرا که با دستهایی که به من داده اندجارویی نبافته ام.
چرا جاروئی درست نکرده ام؟
این دستها را چرا به من دادند؟
چه فایده ای داشته اند؟
اگر تنها کاری که کرده ام
تماشای آمیختن دانه ها بوده است
و گوش سپردن به باد.
چرا گرد نياوردم نی ها ی جوان رااز نیزارآن هنگام که سبز بودند.
آن دسته های نرم را نچیدم تا بخشکند،
تا آنها را به هم ببافم در بافه هائی زرين و به آن دامنهء زرد بکوبم
تا جارویی بسازم برای روفتن کوره راه راهی که چنین ادامه دارد.
چگونه زندگی من گذشت
بدون دیدن، یاد گرفتن،بدون گردآوردن و بهم آمیختن نخستين چیزها ؟
برای حاشا کردن، بسی دير است
من وقت داشتم
امادست نداشتم.
پس چگونه بزرگی را نشانه می گیرم
اگرهرگز نتوانسته ام جارویی بسازم
حتی یک جاروحتی یکی

Saturday, November 25, 2006

لینکدونی

اگه دوست داشتین به سراغش برین:
http://alireza.nasseh.ir/other/AndishehHa.pps
http://alireza.nasseh.ir/other/difficultchoice.pps
http://alireza.nasseh.ir/other/Happiness_is_Voyage.pps
http://alireza.nasseh.ir/other/wheregodwantsme.pps
http://alireza.nasseh.ir/mix.htm
http://alireza.nasseh.ir/suti.htm
http://alireza.nasseh.ir/underwater_restaurant.htm
http://alireza.nasseh.ir/math%20jokes.htm
http://alireza.nasseh.ir/leaves.htm