Monday, November 27, 2006

با پابلو

گناهکار
اعلام میکنم که گناهکار م
چرا که با دستهایی که به من داده اندجارویی نبافته ام.
چرا جاروئی درست نکرده ام؟
این دستها را چرا به من دادند؟
چه فایده ای داشته اند؟
اگر تنها کاری که کرده ام
تماشای آمیختن دانه ها بوده است
و گوش سپردن به باد.
چرا گرد نياوردم نی ها ی جوان رااز نیزارآن هنگام که سبز بودند.
آن دسته های نرم را نچیدم تا بخشکند،
تا آنها را به هم ببافم در بافه هائی زرين و به آن دامنهء زرد بکوبم
تا جارویی بسازم برای روفتن کوره راه راهی که چنین ادامه دارد.
چگونه زندگی من گذشت
بدون دیدن، یاد گرفتن،بدون گردآوردن و بهم آمیختن نخستين چیزها ؟
برای حاشا کردن، بسی دير است
من وقت داشتم
امادست نداشتم.
پس چگونه بزرگی را نشانه می گیرم
اگرهرگز نتوانسته ام جارویی بسازم
حتی یک جاروحتی یکی