Sunday, March 13, 2011

تقدیم به خاله عزیزم

مرگ خاطره بد فراموش شدن رو به همراه داره
الان 7 ماه از اومدن من به سوئد می گذره و از روزی که اومدم اینجا می دونستم که سردی خداحافظی آخر داغشو به دلم می ذاره ولی فکرشم نمی کردم با خاله عزیزم آخرین وداعو کردم
دلم برات خیلی تنگ شده و اصلن فکر نمی کردم اینقدر با هم خاطره داشتیم و من تو ذهنم دفن شون کرده بودم و الان داره از زیر خاکستر فراموشی داره زبانه می کشه

دوستم دارم تا لحظه ای که زنده ام و دلم نمی خواد دیگه این حس رو هیچ وقت تجربه کنم.

دوری و شنیدن خبر بد

برگشتن و دیدن جای خالیت

اگه بودم فرقی نمی کرد خط سرنوشت یه میلیمتر هم جابجا نمی شه ولی این حفره ای که تو دلم هست دیگه با هیچ چیزی پر نمی شه.

کاش برای رویای دوباره دیدنت مرثیه ای نمی خوندم

کاش اون خط یه ذره جابجا می شد واسه من یا واسه تو که دوباره پیش هم برمیگشتیم