همیشه عاشق تابلوی نقاشی ای بودم که توش یه جاده بی انتها بود
اگه می دونستم که آخرش کجاست
همیشه عاشق آبشاری بودم که خیلی بلند بود
اگه می تونستم با قطره هایی که از اون بالا می آن پایین همدردی نه همحسی کنم
همیشه عاشق اسبی بودم که در یک ساحل می دوید
و براش خوشحال می شدم اگه می فهمید که دایره انتها نداره