Monday, July 17, 2006

همیشه

همیشه عاشق تابلوی نقاشی ای بودم که توش یه جاده بی انتها بود
اگه می دونستم که آخرش کجاست
همیشه عاشق آبشاری بودم که خیلی بلند بود
اگه می تونستم با قطره هایی که از اون بالا می آن پایین همدردی نه همحسی کنم
همیشه عاشق اسبی بودم که در یک ساحل می دوید
و براش خوشحال می شدم اگه می فهمید که دایره انتها نداره